چیز
هایی که می‌خوانید عموما پاراگراف و یا چند خط از داستان ها و گاها روزنوشت هایی هستند که نوشته ام.

دوشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۹۰

7

نمي‌دونم ... اين روزها انگار نمي‌تونم منظورمو برسونم. فقط نمي‌تونم. هروقت مي‌خوام چيزي بگم، غلط فهميده مي‌شه. يا اين جوره، يا آخرش طوري مي‌شه كه خلاف نظرمو مي‌گم. هرچه سعي مي‌كنم درستش كنم، بيشتر گند مي‌زنم. گاهي حتي يادم نمي‌ياد اول چي مي‌خواستم بگم. انگار تنم دونيم شده و نصفش دنبال نصف ديگه‌ش دور ستون بزرگي مي‌چرخه. هي دورش مي‌دوم. اون نصفه‌ي ديگه كلمات درُستو در دسترس داره، اما هيچ‌وقت بهش نمي‌رسم.