رفتم دکتر . یک خانوم زیبای متخصص اعصاب و روان . گفت که دچار افسردگی شدم و ادامه داد که که این ها عوارض چیزهاییست که او نمیداند. پرسیدم " تا کیِ ؟" جواب داد اینطور پیش میره گاها .
بعد که داشت دفترچه را پر میکرد به این فکر کردم که چه بیتفاوتم و او هم انگار من باشم که زن شده و متخصص اعصاب و روان .
تظاهر کردم که کاملا و بدون هیچ نقطه مبهم و سوالی متوجّه چیزی که میگوید هستم .
بعد ساکت ماندیم تا اینکه موقع خروج گفت "به امید دیدار" ، به این فکر کردم که عادت است و بعد در حالی که لبخند میزدم به منشی گفتم " به امید دیدار" .
بعد که داشت دفترچه را پر میکرد به این فکر کردم که چه بیتفاوتم و او هم انگار من باشم که زن شده و متخصص اعصاب و روان .
تظاهر کردم که کاملا و بدون هیچ نقطه مبهم و سوالی متوجّه چیزی که میگوید هستم .
بعد ساکت ماندیم تا اینکه موقع خروج گفت "به امید دیدار" ، به این فکر کردم که عادت است و بعد در حالی که لبخند میزدم به منشی گفتم " به امید دیدار" .