چیز
هایی که می‌خوانید عموما پاراگراف و یا چند خط از داستان ها و گاها روزنوشت هایی هستند که نوشته ام.

جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۹۱

52

یک ساعتی بود همینطور در ایستگاه مترو نشسته بودم ، کسی آمد ، نشست کنارم و گفت :
«بعضی وقت ها از خودم می پرسم که این مردم تو ایستگاه مترو منتظر چی هستند ؟! این قطاری که الان رفت سومی بود که سوار نشدید . »
اینطور نبود که نخواهم چیزی بگویم ، نمی دانستم چه بگویم . چند لحظه منتظر نشست ، بعد ناامید شد و رفت .
مردم نمی دانند که انسان ممکن است در چه نوع انتظارهایی به سر ببرد . آدم در انتظار همه چیز می تواند باشد همه آنچه که درون هیچ است . بله ، مردمی هستند که در انتظار هیچ به سر می برند .