چیز
هایی که می‌خوانید عموما پاراگراف و یا چند خط از داستان ها و گاها روزنوشت هایی هستند که نوشته ام.

پنجشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۹۰

4

مرد 32 ساله بود ، به همراه همسر و دختر كوچكش در شهر زندگي ميكرد. او به خاطر تفکر بسيار گرفتار مشكل بيخوابي شده بود. صبح یک یک روز برخاست، سوار اتومبيل خود شد و چند مايل راه را طي كرد تا به منزل خانواده همسرش رسيد. سپس با يك چاقو مادرزن خود را به قتل رساند.سوار اتومبيل شد و به  سمت خانه اش بازگشت ، در آن وقت بود كه متوجه خون و بريدگي عميق روی دست چپش شد.فردای آن روز خودش را در حالی که عطر زده بود دار زد.

روزی که مرا مردند

شبه این منم این افکارمه...این نگاهمه
شبه این منم این افکارمه،این مینیبوسمونه اونم ماهه اونم ستاره که داره با آرامش خاصی رد میشه
شبه این منم این افکارمه،این فلفله اون سر پیازه اینم ته پیاز و ستاره ای که هنوز رد نشده
شبه این منم این افکارمه،اون مادرمه اون پدرمه و این آرامشیه که نیست که نبود
شبه این منم این افکارمه،این ....

شنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۹۰

2

بیست ساله که نتونستم چیز خاصی رو از خوشبختی تجربه کنم. این زندگی رو که من رو می‌بلعه کامل میشناسم، و چیزی که من رو از ناپدید شدن می‌ترسونه اینه که یقین دارم، زندگی بدون من هم راه خودش رو میره!