دستم را
گرفته ، دستِ راستم و محکم میکشد ، زمین میخورم ، زانویم جر میخورد ،
بلندم میکند ، احساس میکنم زانویم خون میآید اما نگاهش هم نمیکنم ،
اهمیت نمیدهم و همش دست میکشم تا پارگی را پنهان کنم . دستم را گرفته است ،
دستِ راستم ، محکم میکشد ، میگوید : ولش کن ، پاره شد که شد ، اون یکی
هنوز سالمه .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر