چیز
هایی که می‌خوانید عموما پاراگراف و یا چند خط از داستان ها و گاها روزنوشت هایی هستند که نوشته ام.

یکشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۰

11

جامعه اي كه در آن به سر مي برم ، مجموعه ايست از يك عده بيمار رواني در كنار هم كه به جمع آن ها عبارت "مردم" اطلاق مي شود.تنها راه ادامه حيات در این جامعه ي افسرده و روان پريش آن ست كه چندان به رفتار اطرافيانم اهميت ندهم ! حضور ديگران تا جايي لازم است كه به حضور من كمك كند و گرنه چه لزومي ست بر وجود يك رواني در زندگي ام؟ تنها مشكل اين قضيه احساس تنهايي ست كه چندي بعد از عادت به وضعيت ،خودبه خود در من خواهد مرد ! بي انصاف هم نیستم ،به ديگران هم حق می دهم كه من را بيمار رواني خطاب كنند ،كه صد البته آن هم چندان مهم نيست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر