حالت خستگی با درد در بدنم دارم . نه برای
راه رفتن های امروز است و نه فشار های دوباره داخل مترو . نه مال چای سر شب است و
نه متعلق به خواب چهارده ساعته ي ديشب . تنها حالت خستگی توام بادردي گرم است
. حسي كه راه گم كرده آمده توي پاهایم از توي پاهایم رفته توي كله ام بعد يك
دفعه ريخته توي تمام بدنم . بيشتر نميتوانم توضيح بدهم . منتظرم است. فقط بدانيد يك حس كه من برايش برنامه اي نداشته
ام مال من شده است . آمده توي تختم .
تخته
نرد هم بلد نيست حتما . تا صبح يادش ميدهم . يا برايش از «انفجار بزرگ» چيزي
ميخوانم. كمي دلم برايش تنگ شده . كمي دلم براي اينكه فردا شب نداشته باشمش تنگ شده
از همين حالا ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر