چیز
هایی که می‌خوانید عموما پاراگراف و یا چند خط از داستان ها و گاها روزنوشت هایی هستند که نوشته ام.

دوشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۰

25

حالت خستگی با درد در بدنم دارم . نه برای راه رفتن های امروز است و نه فشار های دوباره داخل مترو . نه مال چای سر شب است و نه متعلق به خواب چهارده ساعته ي ديشب . تنها حالت خستگی توام بادردي گرم است .  حسي كه راه گم كرده آمده توي پاهایم از توي پاهایم رفته توي كله ام بعد يك دفعه ريخته توي تمام بدنم . بيشتر نميتوانم توضيح بدهم . منتظرم است.  فقط بدانيد يك حس كه من برايش برنامه اي نداشته ام مال من شده است .  آمده توي تختم . تخته نرد هم بلد نيست حتما . تا صبح يادش ميدهم . يا برايش از «انفجار بزرگ» چيزي ميخوانم. كمي دلم برايش تنگ شده . كمي دلم براي اينكه فردا شب نداشته باشمش تنگ شده از همين حالا ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر