چیز
هایی که می‌خوانید عموما پاراگراف و یا چند خط از داستان ها و گاها روزنوشت هایی هستند که نوشته ام.

چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۰

26

برگ افتاد ، هزار تا چرخ خورد و رسید به زمین ، روی نیمکت نشسته بودیم و من آرام آرام زمین افتادنش را نگاه میکردم. نمی‌دانم چرا این روزها همه چیز پایین می‌اُفتد! من با خودم نجوا می‌کنم و از خودم می‌خواهم فقط گوش کنم « همه جا رنگیست » من اغراق شده این را حس میکنم ، مبالغه میکنم در همه چیز و فقط سعی دارم نگه‌شان دارم. برگ ها جادو می‌کنند ، همینطور آرام می‌اُفتند زمین و منتظر می‌مانند ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر