برگ افتاد ، هزار تا چرخ خورد و رسید به زمین ، روی نیمکت
نشسته بودیم و من آرام آرام زمین افتادنش را نگاه میکردم. نمیدانم چرا این
روزها همه چیز پایین میاُفتد! من با خودم نجوا میکنم و از خودم میخواهم فقط گوش کنم « همه جا رنگیست » من اغراق شده این را حس میکنم ،
مبالغه میکنم در همه چیز و فقط سعی دارم نگهشان دارم. برگ ها جادو میکنند ،
همینطور آرام میاُفتند زمین و منتظر میمانند ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر