یک روز گرم تابستانی که آفتاب وحشیانه به فرق سر آدم می کوبد،روز محشری برای تاملات فلسفی است.آن وقت است که سوال ها باید ساده و اساسی باشند . رو به هر اندیشه ای که بیاوریم بسیار جدیست و بیان آن دشوار ، تقلایمان برای چپاندن آن ها درون ظرف زبان ، عین تقلای نهالِ داخل باغچه جلوی در است برای قد کشیدن.هر چند مطمئن نیستم اگر چنین موقعیتی پیش بیاید اینطور نباشد که ساکت بنشینیم و سیگارمان را در سکوت محض بکشیم ، شاید هم گاه و بی گاه یکی مان در آید که : « گرم است » .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر