چیز
هایی که می‌خوانید عموما پاراگراف و یا چند خط از داستان ها و گاها روزنوشت هایی هستند که نوشته ام.

سه‌شنبه، تیر ۰۶، ۱۳۹۱

50

یک روز گرم تابستانی که آفتاب وحشیانه به فرق سر آدم می کوبد،روز محشری برای تاملات فلسفی است.آن وقت است که سوال ها باید ساده و اساسی باشند . رو به هر اندیشه ای که بیاوریم بسیار جدیست و بیان آن دشوار ، تقلایمان برای چپاندن آن ها درون ظرف زبان ، عین تقلای نهالِ داخل باغچه جلوی در است برای قد کشیدن.هر چند مطمئن نیستم اگر چنین موقعیتی پیش بیاید اینطور نباشد که ساکت بنشینیم و سیگارمان را در سکوت محض بکشیم ، شاید هم گاه و بی گاه یکی مان در آید که : « گرم است » .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر