چیز
هایی که می‌خوانید عموما پاراگراف و یا چند خط از داستان ها و گاها روزنوشت هایی هستند که نوشته ام.

جمعه، دی ۰۱، ۱۳۹۱

74

دست‌هایم توی جیب‌ شلوارم می‌خزند،سرم در یقه فرو می‌رود،کتف‌هایم جلو می‌آید و ناخودآگاه خودم را بغل می‌کنم . خیال در حوالی صفر درجه یخ نمی‌زند ، زل می‌زند . منِ سرما زده نگاهش بی اختیار دوخته می‌شود به نگاهی و در آنها فرو می‌رود با احتیاط از کنار خاطرات می‌گذرد ، با اشتیاق به این روز و آن روز سرک می‌کشد و در آخر به دری می‌رسد که در گرمای پشتش کسی هست شبیه خودش ، لبخند می‌زنم و می‌پرسد "به چه می‌خندی؟ " .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر